love land |
|||
شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 16:15 :: نويسنده : sun girl
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، باتعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش حامله است. نازنین به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم. اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون. ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. نازنین چشمان من رو به روی حقیقت بازکرد که ماریجوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون میکاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و نازنین بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من ۲۱ سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز،مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت روببینی.
همین ...
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |